خبر ، کوتاه و مبهم بود ، یه جور
تعبیر بدبختی
پر از تکرار اسم تو ، ولی با لُکنت و سخـتی
دلم خالی شد و ترسید ! هجوم شب ،
اسیرم کرد
همه دیدن که ناباور ، خبر ! نابود و پیـرم کرد !
نگاه آدمـا پر اشک ، سیـاهـه پیـکرخونه !
به من گفتن که تو رفتی ، از این دنیای ویرونه
نفهمیـدن که تنهـائی ، به دیـوارِ
دلـم پاشیـد
ندیدن چشمه های اشک ، توی دریایِ غم ... خشکید
نمی دونن که جون من ، به جـون تو
گره خورده
نمی بیـنن که این دوری ، نفسـهای منـم بُـرده
غریب و گیج و داغونم ، از این
بدتر مگه می شه ؟
فـقـط خواب تو رو دیدن ، مث آبِ روُ آتیـشه
از اینکه رفتی و مونـدم ، همش
دلشـوره می گیرم
کسی اینجا حواسش نیست ، که دارم بی تو می میرم .
بخوام
از تو بگذرم.....من با یادت چه کنم ؟
تو رو از
یاد ببرم ......با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد
ببرم......تو و خاطراتتو
بگو
من..... با این دل خون و خرابم
چه کنم؟
تو همونی که واسم
.....یه روزی زندگی بودی
توی
رویاهای من....عشق همیشگی بودی
آره سهم من
فقط .....از
عاشقی یه حسرته
بی کسی.....عالمی داره.....واسه
ما.....یه
عادته
بهنام
صفوی
سلام
ورژن بلاگ اسکای با تو ... اینم رو افتتاح میکنیم باشعر اختصاصی ....